عشق خوناشام 🥀🩸<پارت ۱>
×ا.ت ا.ت ا.ت تن لشتو جمع کن آماده شو بریم نیم ساعت دیگه کلاس شروع میشه
-فقط ۵ دقیقه دیگه
×عجب نفهمیه پاشو دیگه
-اه کای برو گمشو بزار بخوابم
×که بیدار نمیشی ها
پتو رو از روم کشید و از رو تخت افتادم
-اییی کثافت این چه کاری بود
×بابا نفهم میگم دیر شده بلند شو بریم
-باشه بابا برو گم شو بیرون الان میام
کای رفت بیرون من لباسامو عوض کردم مدرسه فرم نداشت خوشبختانه لباسم پوشید ی میکاپ خیلی لایت کردم کیفم را برداشتم اومدم بیرون ی تیکه نون برداشتم تا ته کردم تو دهنم
×نَمیری
-تو خوبی عنتر بیا بریم
رفتیم سمت مدرسه خوابگاه کالا ده دقیقه تا مدرسه فاصله داشت رفم سر جام بقل لیا نشستم
^ا.ت
-بله
^راجب ورودی های جدید شندیم
-نه چه ورودی چه کشکی
^عجب اسکلی هستی همه دارن راجبشون حرف میزنن
-حالا چی هستن
^خوناشام باورت میشه شنیدم همشون خیلی جذابن
-از خوناشام ها بدم میاد
^برو بابا بی ذوق ،من می خواهم داوطلب شم مدرسه رو بهشون نشون بدم
-اسکل
^تو هم باید بیای من تنهایی خجالت میکشم
-برو بابا منو قاطی اینجور چیزا نکن
^بیا دیگه تازه شاید از یکیشون خوشت آمد
-امکان نداره
^حق انتخاب ندا.....
قبل از اینکه لیا بتونه حرفشو تموم کنه در باز شد معلم آمد تو
# صبح بخیر بچه ها امروز ما چند تا بچه جدید داریم که من احتمال می دم از حضورشون خبر داشته باشین
که یونا پرید وسط حرفش
&بله استاد تازه من می خواهم مدرسمون بهشون نشون بدم یونا تک دختر مدیر مدرسه اون رسما رو اجراست همیشه حرف حرفه اونه
که لیا پاشد
^منو ا.ت هم داوطلبیم
-چیمیگی روانی از طرف خودت حرف بزن
که با پشت دست زد تو صورتم
^خفه شو
-اخخخ
# خیله خوب چرا هر ستاتون معرفی نکنین
-واییی خدا بعدا پارَت میکنم لیا
آقای هیون در را باز کرد و هفت نفر آمدن تو یکی از یکی خوشگل تر
اروم دم گوش لیا گفتم
-شاید اونقدر ها هم بد نباشه
...
-فقط ۵ دقیقه دیگه
×عجب نفهمیه پاشو دیگه
-اه کای برو گمشو بزار بخوابم
×که بیدار نمیشی ها
پتو رو از روم کشید و از رو تخت افتادم
-اییی کثافت این چه کاری بود
×بابا نفهم میگم دیر شده بلند شو بریم
-باشه بابا برو گم شو بیرون الان میام
کای رفت بیرون من لباسامو عوض کردم مدرسه فرم نداشت خوشبختانه لباسم پوشید ی میکاپ خیلی لایت کردم کیفم را برداشتم اومدم بیرون ی تیکه نون برداشتم تا ته کردم تو دهنم
×نَمیری
-تو خوبی عنتر بیا بریم
رفتیم سمت مدرسه خوابگاه کالا ده دقیقه تا مدرسه فاصله داشت رفم سر جام بقل لیا نشستم
^ا.ت
-بله
^راجب ورودی های جدید شندیم
-نه چه ورودی چه کشکی
^عجب اسکلی هستی همه دارن راجبشون حرف میزنن
-حالا چی هستن
^خوناشام باورت میشه شنیدم همشون خیلی جذابن
-از خوناشام ها بدم میاد
^برو بابا بی ذوق ،من می خواهم داوطلب شم مدرسه رو بهشون نشون بدم
-اسکل
^تو هم باید بیای من تنهایی خجالت میکشم
-برو بابا منو قاطی اینجور چیزا نکن
^بیا دیگه تازه شاید از یکیشون خوشت آمد
-امکان نداره
^حق انتخاب ندا.....
قبل از اینکه لیا بتونه حرفشو تموم کنه در باز شد معلم آمد تو
# صبح بخیر بچه ها امروز ما چند تا بچه جدید داریم که من احتمال می دم از حضورشون خبر داشته باشین
که یونا پرید وسط حرفش
&بله استاد تازه من می خواهم مدرسمون بهشون نشون بدم یونا تک دختر مدیر مدرسه اون رسما رو اجراست همیشه حرف حرفه اونه
که لیا پاشد
^منو ا.ت هم داوطلبیم
-چیمیگی روانی از طرف خودت حرف بزن
که با پشت دست زد تو صورتم
^خفه شو
-اخخخ
# خیله خوب چرا هر ستاتون معرفی نکنین
-واییی خدا بعدا پارَت میکنم لیا
آقای هیون در را باز کرد و هفت نفر آمدن تو یکی از یکی خوشگل تر
اروم دم گوش لیا گفتم
-شاید اونقدر ها هم بد نباشه
...
۲.۱k
۱۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.